همراه زندگی
«بتولکازرونی» آذرماه ۱۳۵۹ با سید صالح موسوی ازدواج کرد. یعنی روزگاری که هردوجوان ۱۷ -۱۸ساله بودهاند. هنوز جنگ شروع نشده بود و خرمشهر و ساکنینش روزهای خوشی را سپری میکردند. خرمشهر بود و پاییزهایش. به یکباره جنگ شروع شد واین دو جوان مثل خیلی از اهالی خرمشهر، به یکباره افتادند به دنیایی که جنگ برایشان ساخت. او از آن روزها اینطور تعریف میکند: «همشهری بودیم، هردو ۱۸-۱۷ ساله، همدیگر را دورادور میشناختیم، هردو در سپاه پاسداران بودیم. از طریق یکی از همکاران من را خوستگاری کرد و سه ماه بعد از شروع جنگ با هم ازدواج کردیم.»
تا آخرین نفس
به گفته خانم کازرونی، جنگ که شروع شد نیروی خاصی برای دفاع از شهر نبود. تعدادی بچههای سپاه و نیروهای مردمی بودند و تعدادی از تکاوران نیروی دریایی به فرماندهی «ناخدا صمدی» که از بوشهر آمده بودند. «ما اسلحه ژ- ۳ و ام یک داشتیم و چند آرپی جی که یکیاش دست سید صالح بود. بچهها تجربه جنگ نداشتند، روزها میرفتند میجنگیدند و عراقیها را عقب میفرستادند. شب میآمدند استراحت کنند عراقیها جلو میآمدند! در این اوضاع واحوال اغلب خانوادهها رفته بودند و فقط جوانها و بعضی خانمها در شهر مانده بودند که برای رزمندهها آشپزی میکردند. ماهم حسینیههای محلات را به صورت محل امداد در آورده بودیم. بچهها میآمدند شبها استراحت میکردند و زخمیها را پانسمان میکردیم. اوضاع بدی بود. قبل از سقوط خرمشهر تیفوس آمد. از بس کثیفی زیاد بود. من با یکی از خانمها به اسم سوسن عابدی گفتیم چکار کنیم؟ چون محل تجمع بچهها مسجد جامع بود، فرغون میبرداشتم و اطراف مسجد جامع را هر روز جارو میکردیم. هرکس هرکاری از دستش برمیآمد انجام میداد. ما تا ۲۴ مهر درخرمشهر بودیم. تا اینکه عراقیها تقریبا همه جای شهر را گرفتند و خیلی نزدیک شدند. بچههای سپاه گفتند: باید بروید چون عراقیها بغل گوشمان هستند و ممکن است اسیر شوید و اگر اسیر شوید ما کاری از دستمان بر نمیآید. از سر اجبار از شهر بیرون و به کوی آریا، آن دست آب رفتیم و در مقر بچههای سپاه مستقر شدیم. تا ۲۸ مهر که سید صالح زخمی و بهنام محمدی شهید شد. عراقیها تا نزدیکهای پل آمده و بخش اعظم شهر را گرفته بودند و خیابان آرش مانده بود و بالاخره خرمشهر سقوط کرد.»
بعد از سقوط
خانم کازرونی روزهای بعد از سقوط خرمشهر را اینطور توصیف میکند: «خانوادهام به بروجرد رفته بودند. من و سید صالح هنوز ازدواج نکرده بودیم. بعداز سقوط خرمشهر با برادرانم به بروجرد رفتیم. نزدیک ۳ ماه آنجا ماندیم. سید هم زخمی شده بود. وقتی بهبود یافت ازدواج کردیم و به کوی آریا در آبادان آمدیم. ماهها همانجا زندگی کردیم. سید و برادرانم به خط میرفتند و ماهم با چند نفر از دوستان در بیمارستانها کمک میکردیم و همچنین در گروه خمپارهانداز بودیم. بعداز آن به خانههای رادیو و تلویزیون رفتیم. آنجا هم کلا خالی ازسکنه بود. من در آن خانه در حالیکه دخترم را باردار بودم، تنهایی زندگی میکردم. بعضی شبها سید به خانه میآمد. هیچ امکاناتی نبود، با تانکر آب میآوردند و برق هم نداشتیم و روشناییمان با شمع و فانوس بود. اینها را تحمل میکردیم تا پشتوانه مردهایمان باشیم. میدیدیم مردها صبح میروند و شب له و لورده میآیند و از خستگی با همان پوتین میخوابند. گاهی ۵-۶روز پوتینشان از پایش در نمیآمد. هر بار که میرفتند و برمیگشتند خبر شهادت تعدادی از بچهها را میآوردند. خانوادهام به تهران کوچ کرده بودند. من هم روزهای آخر بارداری به تهران آمدم و بعد از به دنیا آمدن دخترم به آبادان برگشتم. «حاصل زندگی مشترک خانم بتول کازرونی و سید صالح موسوی ۲ دخترو یک پسر است».
شهیدی که راه میرفت
خانم کازرونی در دلش خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارد. خاطراتی که گاهی باور کردنش سخت است. تعریف میکند: «روز هفتم- هشتم مهر ما در مکتب قرآن بودیم که شوهرخواهرم خبر آورد که سید مجروح شده است- آن زمان ما به نوعی نامزد بودیم- شوهر خواهرم گفت ترکش به سر سید خورده و او را به مطب دکتر شیبانی برده اند. تند از مکتب قرآن بیرون زدم و به طرف خیابانهای اطراف مسجد دویدم. دیدم یکی از بچههای سپاه به نام شکرالله افشار سید را روی کولش گذاشته و به سمت خانهشان میبرد. به دنبالشان رفتم. وسط خانهشان یک حوض بود. کنار حوض نشستیم. سید شوکه بود و هی حرف میزد. گویا آنها گمرک بودند که عراقیها توپ میزنند. پرویز عرب از بچههای سپاه شهید میشود. نحوه شهادت پرویز عرب خیلی دردناک بود. توپ به سر پرویز عرب خورده بود. همان موقع سید رسول بحرالعلوم سریع پرویز را میگیرد که ترکش به سر سید میخورد و او هم زخمی میشود. بعد از این ماجرا سید صالح که او را صالی صدا میزدیم، مرتب داد میزد چرا من شهید نشدم؟ چرا زنده ماندم؟ کلی دلداریاش دادم تا آرام شد. از این صحنهها مدام برای بچهها تکرار میشد.»
آزادی خرمشهر
آزادی خرمشهر برای کسانی که تا پای جان ایستادند تا شهر سقوط نکند، حلاوت و شیرینی خاصی داشت. آنها آخرین نفرهایی بودند که از خرمشهر خارج شدند و جز اولین افرادی بودند که به شهر برگشتند. خانم کازرونی با ذوق از روز آزادی خرمشهر میگوید: «روزی که خرمشهر آزاد شد من در ماهشهر بودم و سید صالح و برادرانم در خط بودند. ما هم مثل بقیه مردم به خیابانها ریختیم. گفتیم ما باید به خرمشهر برویم اما روزهای اول ودوم کسی را راه نمیدادند. فکر میکنم یکهفته بعد از آزادی خرمشهر برگشتیم. خرمشهر با خرمشهری که قبلا میشناختیم شباهتی نداشت. از آن شهر زیبای ما فقط ویرانهای مانده بود. خانههای ما صاف شده وگنبد مسجدجامع از دور پیدا بود، چون ساختمانی نبود که مانع دیدنش بشود. از آزادی خرمشهر خیلی خوشحال بودیم و در پوست خودمان نمیگنجیدیم اما سخت بود. وقتی برگشتم، عده زیادی در شهر نبودند. ما بودیم و مادرپور حیدری که هردو پسرش شهید شده و شوهرش هم اسیر بود. او بود و یک دخترش، عبدالله آبکار هم بود که دو برادرش شهید شده بودند. ما تنها خانوارهای ساکن خرمشهر در اولین روزهای بعد از آزادی بودیم. دخترم تازه راه افتاده بود. با هم در خیابانها چرخ میزدیم. اسم دخترم را گذاشته بودند: تنها دختر شهر! چون نه خانواده ونه بچهای بود که همبازیاش باشد. در خرمشهر بودیم تا برای زایمان دختر دومم به تهران و نزد خانوادهام بازگشتم. بعد از آن هم به تناوب در شهرهای مختلف آواره بودیم.»
چهره زنانه جنگ
از خانم کازرونی میپرسیم آیا سخت نبود در آن شرایط زندگی کردن؟ با دریغ میگوید: «آن فضا برای ما همهاش عشق بود. هرچند سختی داشت اما میگفتیم که این سختیها برای انجام وظیفه است. وظیفه خودم میدانستم که کنار همسرم باشم تا وقتی برای استراحت میآید جای استراحت داشته باشد. ماندن خانمها درشهر بیشترین اثری که داشت جنگ را از حالت خشن در میآورد؛ عاطفه جریان داشت. برادران ما میآمدند خواهرانشان را میدیدند روحیه میگرفتند، خانمها مظهر عاطفه هستند. همین دلخوشی برای برادران و شوهران ما برای ادامه کار روحیه بخش بود. اگر کاری هم نمیکردیم همین حضورمان موثر بود. آن موقع همه بچهها همین حس را داشتند که در این دنیا نیستیم و در بهشت زندگی میکنیم. جایی که هیچ چیزی جز خدا، عشق، اخلاص، صداقت و فداکاری و هرچی خوبی است؛ نبود. یک لحظه آنجا را به سالها زندگی که پر از وابستگی و دروغ و مادی گرایی عوض نمیکردیم. وقتی که میآمدیم تهران به خانواده سر بزنیم نفسمان میگرفت انگار از بهشت جدایمان کرده بودند. انگار آدم و حوا بوربم که هبوط کرده بودیم روزشماری میکردیم که زودتر برگردیم به فضای خودمان، چیزی نبود که ما را به زمین وصل کند در آسمانها بودیم.»
آرنولد داشتیم
همسر سید صالح موسوی با وجود ناملایمات روزگار، وقتی از روزهای مقاومت و سالهای دفاع مقدس صحبت میکند، تن صدایش افتخارآمیز میشود. از او درباره عکس معروف سید صالح میپرسم و اینکه چرا در این عکس سید پیراهن بر تن ندارد میگوید: «این عکس را محسن راستانی گرفت. آنجا میدان راه آهن بود، عراقیها نزدیک شده بودند و هیچ نیرویی هم جلویشان نبود. سید با چند تا از بچهها به میدان راه آهن میروند. تانکها در حال پیشروی بودند و احتمال اسیر شدن سید و بقیه زیاد بود. سید لباس سپاه را در میآورد، چون معتقد بود آرم سپاه مقدس است و نباید دست عراقیها بیفتد که خوشحال شوند که یک پاسدار را اسیر کرده اند. سید کشتی گیر و بدنش قوی بود. آن روز چند تانک میزند و عراقیها را زمین گیر میکند و روز بیاد ماندنی میشود؛ چون از پیشروی عراقیها موقتا جلوگیری شد.»
فراموش شدیم
خرمشهر پس از مقاومتی جانانه سقوط کرد و دوباره آزاد شد و آنها که برگههای تاریخ سال ۵۹ را ورق میزنند از نقش مهم مدافعان خرمشهر در کند کردن آهنگ تهاجم دشمن و ایستادگی مقابل آنها میخوانند. با مقاومت مدافعان خرمشهر، دشمن بعثی متوجه سختیهای جنگ شد. جوانانی طرف حساب آنها بودند که ترس برایشان معنایی نداشت و با آغوش باز از شهادت استقبال میکردند. گرچه صدام وعده فتح یک روزه خرمشهر، سه روزه خوزستان و دو هفتهای ایران را داده بود، اما با مقاومت مدافعان خرمشهر، 34 روز طول کشید تا بتواند تنها بخشی از خرمشهر را اشغال کند و تصرف آبادان نیز برای عراقیها به رؤیایی دستنیافتنی تبدیل شد. حالا سیدصالح موسوی، همان جوان رعنای دیروز که آرپیجی به دوش میگرفت و به دل دشمن میزد، ناخوش احوال است. روی تخت بیمارستان دراز کشیده و خاطرات آن روزهای پرغرور را مرور میکند. «صالی» بچههای جنگ که به شکارچی تانک معروف شده بود، ۵ سالی است که به سبب سکته مغزی خانهنشین شده است. خانم کازرونی گلایهمند است: «آن موقع امید داشتیم که شهر دوباره روی آبادانی را به خودش میبیند اما شهر هنوز آباد نشده است. هنوز هم خرمشهر خرابه است. ۸۰ درصد مردمش تحت پوشش کمیته امداد هستند. در خیابانها هنوز هم کلی خرابی میبینید. بوی فاضلاب شهر را گرفته و متاسفانه کارهای زیادی برای خرمشهر باید انجام میشد که هنوز نشده است.»
انتهای پیام/
نظر شما